جدول جو
جدول جو

معنی دام گستردن - جستجوی لغت در جدول جو

دام گستردن
(پَ مَ دَ)
دام پهن کردن. نصب کردن دام. دام گذاشتن. دام نهادن. تله نهادن. دام گستریدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ دَ)
عدل کردن. عدالت ورزیدن. بعدل کوشیدن. دفع ظلم ظالم از مظلوم کردن:
خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهریاری بگسترد داد.
ابوشکور.
مأمون به خراسان داد بگسترد و هر روزی بمزکت آدینه اندر آمدی و بر نمد بنشستی و علما و فقها را پیش خویش بنشاندی و داوری خود کردی و بقضا خود نگرستی و داد بدادی و آن سال از خراسان خراج بیفکند. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ)
دام گستردن:
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت دام گستریدن نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
عمل نام گستر، شهرت یافتن. مشهور شدن. به شهرت رسیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ)
شهرت حاصل کردن. (ناظم الاطباء). شایع شدن. رواج یافتن. مشهور گشتن:
به خوبی ز تو گستریده ست نام
به هر جایگاه و به هر انجمن.
فرخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ظُلْ لَ / لِ تَ)
محو کردن. پاک کردن. زایل کردن:
نام شب از صحیفۀ ایام بسترد
از رای تو اجازت اگر یابد آفتاب.
انوری.
ما نام خود ز صفحۀ دلها سترده ایم
از دفتر جهان ورق باد برده ایم.
صائب.
- نام از جهان ستردن، اعدام. محو کردن. نیست و نابود کردن. معدوم ساختن:
به جشن فریدون و نوروزجم
که شادی سترد از جهان نام غم.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرم گستردن
تصویر کرم گستردن
بخشش کردن بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
محو کردن نام کسی یاچیزی: نام شب از صحیفه ایام بسترد از روی تو اجازت اگر یابد آفتاب. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
دامیار، شکارچی، صیاد
متضاد: صید
فرهنگ واژه مترادف متضاد