عدل کردن. عدالت ورزیدن. بعدل کوشیدن. دفع ظلم ظالم از مظلوم کردن: خداوند ما نوح فرخ نژاد که بر شهریاری بگسترد داد. ابوشکور. مأمون به خراسان داد بگسترد و هر روزی بمزکت آدینه اندر آمدی و بر نمد بنشستی و علما و فقها را پیش خویش بنشاندی و داوری خود کردی و بقضا خود نگرستی و داد بدادی و آن سال از خراسان خراج بیفکند. (ترجمه طبری بلعمی)
عدل کردن. عدالت ورزیدن. بعدل کوشیدن. دفع ظلم ظالم از مظلوم کردن: خداوند ما نوح فرخ نژاد که بر شهریاری بگسترد داد. ابوشکور. مأمون به خراسان داد بگسترد و هر روزی بمزکت آدینه اندر آمدی و بر نمد بنشستی و علما و فقها را پیش خویش بنشاندی و داوری خود کردی و بقضا خود نگرستی و داد بدادی و آن سال از خراسان خراج بیفکند. (ترجمه طبری بلعمی)
محو کردن. پاک کردن. زایل کردن: نام شب از صحیفۀ ایام بسترد از رای تو اجازت اگر یابد آفتاب. انوری. ما نام خود ز صفحۀ دلها سترده ایم از دفتر جهان ورق باد برده ایم. صائب. - نام از جهان ستردن، اعدام. محو کردن. نیست و نابود کردن. معدوم ساختن: به جشن فریدون و نوروزجم که شادی سترد از جهان نام غم. نظامی (از آنندراج)
محو کردن. پاک کردن. زایل کردن: نام شب از صحیفۀ ایام بسترد از رای تو اجازت اگر یابد آفتاب. انوری. ما نام خود ز صفحۀ دلها سترده ایم از دفتر جهان ورق باد برده ایم. صائب. - نام از جهان ستردن، اعدام. محو کردن. نیست و نابود کردن. معدوم ساختن: به جشن فریدون و نوروزجم که شادی سترد از جهان نام غم. نظامی (از آنندراج)